محل تبلیغات شما



رابطمون ادامه داشت تا وقتی که احساس کردم رفتارش تغيير کرده .

 

تا وقتی که راجبه چيزی که خودش دوست داشت بحث ميکرديم و بحثی که

خودش ميخواست بود ، خوب بود . اما حرفهای عمومی که ميزديم

سرد و خشک جواب ميداد و فکر ميکرد که من متوجه اين دوگانگی نميشم .

خيلي دروغا ميگفت که به روش نمياوردم .

خيلی هاش رو هم به شوخی بهش ميگفتم که زياد منو خر فرض نکنه .

از اين آتيش ميگرفتم که خودشم حرفای خودشو باور ميکرد .

از اين ميسوختم که فکر ميکرد داره سره من شيره ميماله .

خيلي ناراحت ميشدم . آخه چه دليلی داره کسی که انقدر دوسش داشت رو

به مسخره بگيره .

يه روز قرار گذاشتيم .

قرار شد بياد جلو در موئسسه ای که من ميرفتم اونجا .

با يکم تاخير اومد .

وقتی اومد نشستم تو ماشين . چون خيلی وقت بود نديده بودمش

وقتی که ديدمش نتونستم جلو خودمو بگيرمو سريع بغلش کردم .

آخ که چقدر حس خوبی بود چقدر لذت بخش بود برام بهترین روز و ساعت زندگیم بود . بهترين جا واسه من بغله ميلاد بود .

احساسه آرامشی بهم دست ميداد که هيچ جای دنيا اون احساس رو

نميتونستم تجربه کنم .

سرد بود . بخاريه ماشين رو روشن کرد .

دستشو گرفتم تو دستم . وای خيلی گرم بود .

اونروز حالش خوب بود و همش ميخنديد .

انقدر که نتونستم جلو خودمو بگيرمو سريع لبشو گرفتم تو دهنم .

ريش داشت ، ريشش که ميخورد به صورتم حال ميکردم .

لبشو گاز گرفتم . خيلی لباشو دوست داشتم .

آهنگی که گذاشته بود مزخرف بود . گفتم آخه اين چيه گذاشتی ؟

گفت بابا من اينارو گوش نميدم .

بعد يهو ياده آهنگ سلام افتادم گفتم ميلاد يه کاری کردی اون آهنگ

واسه من شد خاطره تا اون آهنگو گوش ميدم ياده تو ميوفتم

تا اينو گفتم 2تا آهنگه ضبطو زد عقب و آهنگ سلام اومد .

جا خوردم از اين حرکتش .

ولی حال کردم .

بهش گفتم چرا دير اومدی ؟ 

گفت : ريشم خيلي ديگه بلند شده بود رفتم بزنم واسه همين طول کشيد .

يه لحظه از تعجب قيافم يه جوري شد . که ميلاد تا قيافمو ديد خندش گرفت و

خنديد .

بهش گفتم تو ميدونی من چقدر ريش بلند دوست دارم اونوقت

موندی موندی اد وقتی ميخوای بيای پيشه من رفتی ريشتو زدی  ؟!

هر چی ميگفتم فقط ميخنديد .

خيلی اذيتش ميکردم . خيلی سر به سرش ميذاشتم .

خيلی چيزا قابل نوشتن نيست اما اونروز خيلی بهم خوش گذشت .

خيــــــــــــــــــــــــــــــلی .

هنوزم که هنوزه خاطراته اونروز از ذهنم نميره .

هيچوقت هم نخواهد رفت .

اونروز آخرين روزه خوشيه من بوووود .

ديگه رنگه خوشی رو نديدم تا الان که ساعت 7:22 دقيقه صبحه و من

از ديشب تا الان نه چيزی خوردم نه خوابيدم . فقط انقدر گريه کردم

که چشمام باز نميشه . ديگه دارم ميميرم . گشنمم هست اما هيچی

نميخورم .

بعد از اون يواش يواش هر روز گوشيشو خاموش ميکرد ميگفت خرابه گوشيم .

بعضی روزا خاموش ميکرد بعضی روزا نه . کم کم هر روز خاموش ميکرد شبا

روشن ميکرد .

تا رسيد روز ولنتاين . که من تصميم گرفتم اين وب رو واسش بسازمو بهش

بدم .

چند شب بيدار موندم تا بتونم بسازمو توش بنويسم .

شبه قبله ولنتاين که گوشيشو روشن کرد . گفت داری چيکار ميکنی ؟

گفتم هيچی فردا ميگم . گفت بگو ديگه شيطون شديا .

گفتم نه فردا ميگم . اونشب خوابيد اما نصفه شب پاشد و منم بيدار کرد .

اون شب و خيلی شبهای ديگه هم اينکارو کرده بود .

بعضی شبا 3 بار بيدار ميشد و اس ميداد و منم بيدار ميکرد .

حتی يه شب يادمه ساعت 12 ديگه شب به خير گفتيم و اون خوابيد .

ولی من بيدار موندم خوابم نميبرد . ساعت 2 اس داد : خوافی ؟

گفتم نه بيدارم .

نوشت : واسه چی بيداری ؟

نوشتم : ميلاد واسه چی نداره که ، بيدارم ديگه .

نوشت : داشتی چيکار ميکردی ؟

نوشتم : هيچی . حالا تو واسه چی بدار شدی ؟

نوشت : اول جواب منو بده ليلی ، واسه چی بيداری ؟

نوشتم : ای بابا گير داديا ، هيچی بابا اينترنتم .

نوشت : داری چيکار ميکنی نت ؟

نوشتم : هيچی اف بی ام . حالا بيخيال . باز شيطنت کردی بيدار شدی ؟

هی ميخواستم بحث رو عوض کنم اما فايده نداشت .

نوشت : اين وقت شب تو اف بی چيکار ميکنی ، ديشب هم تا 5 اف بی بودی .

نوشتم : ديشب تا 5 اف بی نبودم ، فقط خوابم نميبرد واسه همين بيدار بودم .

هيچی ، دارم مطالب رو ميخونم . تو نگفتی واسه چی بيدار شدی ؟

نوشت : داری با پسرا چت ميکنی ؟

نوشتم : نهههههههههههههههههههههه

ديگه خوابش برد .

دوباره ساعت 4 پاشد اس داد منم بيدار کرد . يکم اس بازی کرديم ، ايندفعه

من خوابم برد .

خيلی وقتها اينطوری ميشد . شبها 3 يا 4 بار اس ميداد و منو بيدار

ميکرد و اس بازی ميکرديم .

خلاصه من اين وب رو ساختم و چند قسمت توش نوشتم .

و شب ولنتاين رسيد . چون روز گوشيشو خاموش کرده بود

نميتونستم باهاش قرار بذارم تا بريم بيرون واسه همين مجبور بودم

منتظرش بمونم تا شب بشه و گوشيش رو روشن کنه .

يه ساعت خاص هم روشن نميکرد که من بدونم کی روشن ميکنه .

اصلا در رابطه با کارش درست حسابی حرف نميزد ، البته در هيچ رابطه ای

درست حرف نميزدا اما در رابطه با کارش بيشتر ، فکرم ميکرد که

من باور ميکنم اما باور نميکردم .

اصلا من هيچوقت تهران رفتنش رو باور نکردم

اما هيچوقت هم به روش نياوردم .

هيچ کدوم از حرفاشو باور نميکردم

اما هيچوقت هيچی نميگفتم

يه بار ميگفت تهرانم .

يه بار ميگفت قزوينم .

يه بار ميگفت جمعه ها کلاس گذاشتن واسمون .

يه بار جمعه که زنگ ميزدم خواب بود .

يه بار ميگفت شنبه ها بايد تو بانک ملی قزوين باشم .

يه بار شنبه زنگ ميزدم ميگفت تهرانم .

يه بار ميگفت تا ساعت 2 سر کارم 2 ساعت هم اضافه کار ميمونم تا 4 .

يه بار ميگفت تا 7 سر کارم .

و خيلی چيزای ديگه که حال ندارم همشو بگم .

اما مهم اينه که باور نميکردم اما به روش هم نمياوردم .

ولی خيلی ناراحت ميشدم که بهم دروغ ميگفت ، يه جورايی به

شعور خودشم توهين ميکرد .

شب اومد و گوشيش رو روشن کرد .

نوشت : سلام .

نوشتم : سلااااام خوبی ؟

نوشت : مرسی . تو خوبی ؟ چه خبر ؟

نوشتم : مرسی . خسته نباشی . تو چه خبر ؟

قرار که نذاشته بوديم ، منتظر يه تبريک خشک و خالی با اس هم که ازش بودم

اونم دريغ ميکرد .

ديدم هيچی نميگه ، گفتم : امشب ولنتاينه ها .

يه اس قشنگ راجبه ولنتاين داشتم اونو واسش فرستادم .

نوشت : مگه امروزه ؟

 

نوشتم : يعنی چي ؟ مگه تو نميدونستی ؟

نوشت : فکر ميکردم ديروز بود .

ديدم نه ، مثله اينکه اين نميخواد حتی تبريک هم بگه .

مثله هميشه بازم دلم شکست .

و مثله هميشه بازم هيچی نگفتم .

نوشتم : نميخوای بدونی ديشب داشتم چيکار ميکردم ؟

نوشت : چرا اتفاقا کنجکاوم بدونم ، بگو داشتی چيکار ميکردی شيطون .

نوشتم : ميلاد من واسش خيلي زحمت کشيدم . فقط ميشه نزنی تو ذوقم ؟

نوشت : آره حتما . حالا بگو داشتی چيکار ميکردی بلا ؟

نوشتم : ميلاد واست يه وب نوشتم و داستانه خودمونو تا يه جاهايی نوشتم .

آدرسه وب رو اس دادم بهش .

نوشت : آفرين خيلی خوبه ، مرسی . پسوردشم بده ديگه .

نوشتم : پسوردشو ديگه ميخوای چيکار ؟ ميخوای پاکش کنی ؟

نوشت : بلا پسوردشم بده ديگه شيطون .

منم مجبور شدم پسوردشم دادم .

نوشت : مرسی تو خونه که نت ندارم فردا صبح که رفتم اداره ميخونم .

بازم يکم حرف زديم و انقدر نتونست جلو خودشو بگيره و شب ولنتاين دعوا راه

نندازه . بازم مثله هميشه بحثمون شد .

اما زياد جدی نبود .

فردا شب گوشيشو روشن کرد و اس داد .

نوشت : ليلی اينا چيه نوشتی ؟ از خودم بدم اومد .

نوشتم : دروغ نوشتم ؟ هر جاشو فکر ميکنی دروغ گفتم یا اشتباه نوشتم بگو تا عوضش

کنم .

ديگه هيچی نگفت .

گفتم : چيه ؟ نکنه تو نبودی که 6 ، 7 ماه جوابمو ندادی . آره ؟

نوشت : من واسه جواب ندادنم دليل داشتم .

نوشتم : هيچ دليلی قابل توجيح نيست ، تو داشتی مردنمو ميديدی

اما بازم بی تفاوت بودی و جواب نميدادی .

نوشت : من درگير زندگيم بودم ، مشکلات داشتم نميتونستم جواب بدم .

خلاصه کلی بحث کرديم .

هيچوقت قبول نميکرد که اشتباه ميکنه .

يه شب بهش اس دادم

نوشتم : ميلاد تورو خدا تکليفه اين رابطه رو روشن کن .

ميلاد انقدر منو اذيت نکن . تو تا هميشه نميتونی تنها بمونی

هميشه نميتونی شور و شوق جوونيتو داشته باشی .

هميشه دوستات کنارت نيستن . بالاخره يه روزی اونا هم ازدواج ميکنن .

هميشه جوون نميمونی ، بالاخره پير ميشی .

تو بالاخره احتياج پيدا ميکنی تا يکی کنارت باشه .

ميلاد من ميتونم واسه هميشه کنارت بمونم . ميتونيم انقدر خوشبخت باشيم تا

اصلا چيزی به اسمه مشکل جرات نکنه سمتمون بياد .

اصلا وقت نکنيم به چيزي به اسمه مشکل فکر کنيم .

ميلاد نميذارم از با من بودن پشيمون شی .

يکم به خاطر بيرون اومدن از خونه مشکل دارم اما

تو هم مشکلاته خودتو داری .

تو هر رابطه ای بالاخره مشکلات هست .

اصلا رابطه ای که خيلی معمولی با هم دوست بشن و با هم رابطه

داشته باشن به درد نميخوره .

آدما اگه با سختی به هم برسن لذتش بيشتره .

من نميخوام که واسه همديگه تکراری بشيم .

نوشت : حرفات قشنگن ، حالا صبر کن بعدا جوابتو ميدم .

يکم ته دلم خوشحال شدم احساس کردم حرفام روش تاثير گذاشته .

نوشتم : آفرين پسر خوب . اما نميخوام سريع جواب بدی .

خوب فکراتو بکن ، روزه عيد جوابمو بده ايشالا که با جوابت

بهترين کادو رو بهم بدي .

هيچی نگفت .

چند روز گذشت .

طبق معمول راجبه موضوعی که خودش دوست داشت داشتيم

حرف ميزديم که من يه جمله بهش گفتم اين خيلی از حرفه من خوشش

اومد و اس داد

نوشت : جوووووووووون ليلی خيلی خوشم اومد اين حالتو خيلی دوست دارم تا

هر وقت که بخوای

باهات دوست ميمونم ، قول ميدم .

هه ، خوشحال شدم از اين حرفش . خيلی هم زياد خوشحال شدم .

چند روزی گذشت . ديگه گوشی خاموش کردناش خيلی زياد

شده بود . ميگفت گوشيم خرابه .

هه . نميدونم منو چی فرض ميکرد که فکر ميکرد حرفاشو باور ميکنم .

خيلی از اينکه به شعور من توهين ميکرد ناراحت ميشدم اما مثله هميشه

به خاطر از دست ندادنش هيچی نميگفتم .

3 ، 4 روز اصلا گوشيشو روشن نکرد

وقتی روز 5ام روشن کرد

نوشتم : ميلاد يه سوال بپرسم راستشو ميگی ؟

نوشت : بپرس .

نوشتم : دماغتو عمل کردي ؟

نوشت : نه ولی 27ام نوبت دارم .

 

نوشتم : نههههههههههه عمل نکنيا ، خواهش ميکنم عمل نکن .

نوشت : چرا ؟!!!!!!!!!!

نوشتم : واسه اينکه همينطوری خيلی خوبی من اينطوري بيشتر

دوستت دارم . اگه عمل کنی مثل بچه سوسولا ميشی .

نوشت : طبيعيا

نوشتم : نه طبيعی هم نه . باشه ؟

نوشت : حالا ببينم چی ميشه .

نوشتم : حالا ببينم چی ميشه نه . بگو باشه الکی نگيا .

نوشت : باشه .

نوشتم : قول داديا .

نوشت : باشه .

چند روز هم گذشت اين گوشيشو خاموش کرد ديگه روشن نکرد .

بدونه اينکه اطلاع بده .

روشن نکرد که نکرد . روزی 50 بار بيشتر زنگ ميزدم اما روشن نميکرد .

2 روز به عيد مونده بود . رفتيم مسافرت . پيش خودم ميگفتم

واسه عيد حتما گوشيشو روشن ميکنه تا هم تبريک بگه هم جوابی که

قرار بود بده رو ميده .

عيد اومد و من چشمم به گوشی که هی ميگفتم الان ديگه اس ميده .

اما خبری ازش نشد که نشد . هی پيشه خودم گفتم حتما سرش شلوغه

يا خسته ست ، حتما ديگه فردا روشن ميکنه . اما .

هيچ خبری ازش نشد تا 10 فروردين بود فکر کنم ساعت 11:30 شب

بهش زنگ زدم ديدم روشنه تعجب کردم سريع قطع کرم .

نوشتم : به به بالاخره آقا ميلاد افتخار داد و گوشيشو روشن کرد .

نوشت : سلام خوبی ؟

نوشتم : مرسی . چرا گوشيت خاموش بود ؟

نوشت : حالم خوب نبود به خدا .

نوشتم : خب الان که گوشيتو روشن کردی چرا اس ندادی ؟

نوشت : همين الان که روشن کردم خودت اس دادی .

نوشتم : پس ببين چقدر دوستت دارم ديگه . ميبينی که هروقت گوشيتو

روشن ميکنی ، نفر اول من بهت اس ميدم . حالا هی بگو دوستم نداری .

ميبينی که دوستت دارم .

نوشت : بلـــــــــه .

نوشتم : لابد به تبريک عيد هم اعتقادی نداری . نه ؟

نوشت : نه چون به کسی تبريک نگفتم .

يهو يه چيزي يادم افتاد و واسش نوشتم

نوشتم : ميلاد يه سوال بپرسم راستشو ميگي ؟

نوشت : باشه .

نوشتم : ميلاد دماغتو عمل کردی ؟

نوشت : چطور ؟

نوشتم : سوال پرسيدم جواب بده .

نوشت : اول تو جواب بده واسه چی ميپرسی ؟

نوشتم : جواب بده ميخوام بدونم .

نوشت : اول تو بگو تا بگم .

نوشتم : هيچی . آخه بهم قول داده بودی عمل نکنی ، ميخوام بدونم سره قولت

موندی يا نه ؟ ميخوام بدونم واسه حرفه من ارزش قائل شدی يا نه !

مثلا از بدقولی بدش ميومد .

نوشت : ليلی عمل کردم اصلا هم حوصله بحث ندارم .

 

از تعجب شاخ درآوردم .

نوشتم : ميلاااااااااااااااااااااااااااااااااااد

خيلی نامردی چرا بهم نگفتی ؟ تو قول داده بودی .

نوشت : ديگه بيخيال .

يه ذره سوال پرسيدم و يه ذره سر به سرش گذاشتم و اذيتش کردم ، خيلی

دوست داشتم اذيتش کنم . ديگه خوابيديم .

فردا صبح که زنگ زدم ديدم باز خاموشه .

دوباره يه ده روزی جواب نداد و بعد از 10 روز گوشيشو روشن کرد .

عصبانی شدم گفتم : ميلاد يعنی چی ؟ اين چه وضعشه ؟ چرا همش خاموش

ميکنی ؟ ااااااااه .

نوشت : ليلی به خدا باور کن اصلا حالم خوب نبود ، سردرد داشتم اين چند روز

همش تو اتاقم بودم اصلا با کسی حرف نميزدم .

بازم چند تا اس داديم و گوشيشو خاموش کرد .

ايندفعه ديگه روشن نکرد .

تو اف بی رفتم چندبار پشته سر هم واسش پيام گذاشتم .

اما حتی اونجا هم جواب نميداد .

خيلی واسش پيام ميذاشتم اما . جواب نميداد .

هی ميگفتم : امشب که رفتی خونه گوشيتو روشن کنياااااااا من منتظرتما .

پيشه خودم ميگفتم چون اين حرفو بهش زدم . حتما روشن ميکنه ديگه .

تا شب مينشستم و گوشيمو ميگرفتم دستم و منتظرش ميشدم .

انتظار بد درديه . هيچی بدتر از انتظار نيست .

اما گوشيشو روشن نميکرد که نميکرد .

هيچ دليلی ام نداشتا ، هر چی فکر ميکردم که چرا روشن نميکنه به

هيچ نتيجه ای نميرسيدم .

تا اينکه يه بار پيشه يکی از دوستام که بودم بهم گفت از ميلاد چه

خبر ؟؟

به خدا خجالت ميکشيدم به دوستام بگم . اصلا معلوم نبود چرا روشن نميکنه .

گفتم : هيچ خبری ندارم . گوشيش خاموشه .

تا اينو گفتم زد زيره خنده .

گفت : يعنی چی گوشيش خاموشه ؟

گفتم : خاموشه ديگه . ميگه گوشيش خرابه واسه همين خاموش ميکنه .

دوستم خنديد گفت : توام باور کردی ؟

گفتم : من به ميلاد شک ندارم . مطمئنم دروغ نميگه .

شروع کرد به تعريف کردن که يه بار دوس پسر دوستم بهش ميگفت من خطم

يه طرفه ست و نميتونم زنگ بزنم . منم شمارشو گرفتمو امتحانش کردم

همين که گفتم من شارژ ندارم گفت قطع کن من زنگ ميزنم .

دوستمم گريه ميکرد چه گريه ای .

انقدر از اين چيزا تعريف کرد تا به شک افتادم .

گفتم : بابا بيخيال من مطمئنم ميلاد دروغ نميگه . آخه چه دليلی داره دروغ

بگه . اگه نخواد بهش اس بدم خب خودش ميگه ، ديگه گوشيشو خاموش نميکنه که .

گفت : مطمئن باش دروغ ميگه . من شرط ميبندم . پسرا همشون مثله همن .

همشون درغگوئن . هيچکدوم يه رنگ نيستن . 1000 رنگ دارن .

همشون آدمو بازی ميدن .

انقدر گفت تا به شک افتادم .

شب رفتم خوبه و تو اف بی واسش پيام گذاشتم .

خيلی تند حرف زدم اما عصبی بودم خب حق داشتم .

خيلی چيزا نوشتم .

نوشتم : ميلاد واست متاسفم . چه دليلی داره که دروغ بگی آخه .

من چيکارت کردم که بخوای ازم فرار کنی ؟ خب اگه نميخوای بهت اس

بدم . ميتونی اينو خودت بگی . نيازی نيست الکی گوشيتو خاموش کنی

هر چند اگه اينم خاموش کنی ، يه خطه ديگه بازم داری . واسه چی بهم دروغ

گفتی ؟ ها ؟ اسمه خودتو گذاشتی مررررد ؟؟؟ خيلی بی غيرتی ميلاد .

خيلی چيزا نوشتم که يادم نمياد . خلاصه واسش فرستادم .

فرداش رفتم ديدم منو از اد ليستش تو اف بی حذف کرده .

دنبال يه بهونه ميگشت تا منو حذف کنه که بهونه رو خودم دستش دادم .

خيلی ناراحت شدم . پشيمون شدم .

دوباره واسش پيام گذاشتم .

نوشتم : ميلااااااااااااااد واسه چی حذفم کردی ؟ ميخوای اگه بينمون دعوا

ميشه همه بفهمن ؟؟ آبروی منو ميخوای ببری ؟؟

خب حق داشتم ناراحت بشم ديگه ، حق نداشتم ؟ بهم حق بده تو دروغ گفتی .

اصلا دليل اين رفتارات رو نميفهمم . آخه گوشی خاموش کردنت چيه !

خب اگه حرفی داری بزن . ديگه چرا خاموش ميکنی .

با اينکارت بهم بی احترامی کردی . قبول کن در حقم بد کردی .

اما بازم باشه . مثله هميشه به خاطره کاره نکرده معذرت ميخوام .

ببخشيد . اصلا غلط کردم . خوبه ؟؟؟

زود باش منو اد کن وگرنه دق ميکنما . ميلاد اذيت نکن . اد کن اگرم مشکلی

داريم خودمون حل ميکنيم . نيازی نيست کسی بفهمه .

اما فايده نداشت .

چند تا از عکسای خودمو واسش فرستادم . هی ميخواستم شوخی

کنم که بيخيال بشه و اد کنه منو اما فايده نداشت .

واسش نوشتم : ميلاد اد کن منو . اگرم گوشيتو روشن نميکنی نکن .

اما ادم کن لطفا .

جواب نداد .

نوشتم : به خدا يه بلايی سر خودم ميارما .

بازم جواب نداد .

از اينکه حتی جونه من واسش مهم نبود و انقدر واسش بی ارزش بودم

ناراحت ميشدم . خيلی ناراحت ميشدم .

هر کاری ميکردم هر حرفی ميزدم جواب نمیداد که نميداد .

يه بار واسش نوشتم : ميدونی چيه ؟ تو از اين ناراحتی که لو رفتی .

از اينکه دروغات لو رفت . تو از اين ناراحتی .

دفعه بعد که رفتم ديدم پياممو خونده اما جواب نداده .

نوشتم : ميلاااااااااد تو پياممو ميخونی و جواب نميدی   ؟!!!

ميلاد واقعا که خيلی نامردی . اصلا ميدونی چيه ؟ اينطوری نميشه .

به زور نميشه يه رابطه رو نگه داشت . باشه من ميرم هروقت که خواستی

خودت اس بده . ميدونی که من هميشه منتظرتم . ديگه باهات کاری ندارم .

اما ايندفعه که رفتم ديدم پياممو نخونده . بعد از اون هر دفعه رفتم ديدم

پياممو نخونده .

گوشيشم يه مدتی خاموش بود تا تقريبا دو هفته پيش .

از دو هفته پيش تا الان ديگه تقريبا گوشيش روشنه و زياد خاموش نميکنه .

اما هيشکی نميدونه من تو اين 2 ماهی که اين مشکل به وجود اومد چی

کشيدم .

نه حوصله داشتم بيرون برم . نه چيزی ميخوردم . نه حوصله خنديدن داشتم .

نه حوصله درس خوندن داشتم . نه حوصله کلاس رفتن داشتم .

اصلا حوصله ی هيچ کاری رو نداشتم .

هر چند وقت يه بار بهش اس ميدادم و حرفه دلمو ميزدم به اين اميد

که جواب بده اما خبری نبود که نبود .

شبا تا 5 صبح بيدار ميموندم و بهش اس ميدادم که بفهمه شب و روزمو

ازم گرفته . يه شب 2 تا اس بهش دادم .

يکی همون عروس عاشق که فکر کنم تو اون يکی وبم داستانش هست .

يکی هم اين اس رو دادم

" به سلامتی دختری که رگ دستشو بخاطر عشقش زد و برای

آخرين بار به عشقش زنگ زد که بگه خيلی دوسش داره اما يه خانومی

گوشيو برميداره و ميگه : مشترک مورد نظر در حال مکالمه است"

اس عاشقانه و سوک زياد واسش ميفرستادم اما اين 2 تا

فرق ميکرد ، خيلی قشنگ بودن .

اين اس هارو که داشتم ميدادم اشک از چشمام داشت ميومد .

واسش نوشتم : ميبينی ميلاد ؟ ميبينی منو به چه روزی انداختی ؟

بعد بگو اين دختره ديوونست . من ديوونه نيستم اگر هم باشم تو ديوونم

کردی .

تو آخر باعث ميشی داستانه زندگيه من مثله يکی از اين 2 تا اسی

که واست فرستادم تموم بشه .

فقط اميدوارم هيچوقت تو زندگيت پشيمون نشی . اميدوارم عذاب

وجدان نگيری . ميلاد من هيچوقت هيچی واست کم نذاشتم .

هميشه عاشقانه دوستت داشتم و خودت اينو بهتر از هر کسی ميدونی .

ميلاد خودتم ميدونی که نميتونی کسيو پيدا کنی که اندازه ی من دوستت

داشته باشه .

ميلاد ميدونی که نميتونی پيدا کنی .

اصلا ميدونی چيه ؟ به قول خودت محبت زياد دل نميبره ، دل ميزنه .

محبت زياد از حد من دلتو زده .

هر چيزی زياديش ضرر داره حتی محبت . من اگه انقدر دوستت نداشتم .

تو هيچوقت اينطوری باهام رفتار نميکردی .

تو بايد بری عاشق دخترای ديگه بشی تا قدر منو بدونی . تا بدونی که

هيشکی واسه تو مثله من نميشه .

بايد بری منته دخترا رو بکشی . جلوشون خم و راست بشی ، هر چی گفتن بگی

چشم و واسشون پول خرج کنی ، تا بفهمی که من يه چيزه ديگه بودم واست .

تو تا با کسای ديگه نباشی قدره منو نميدونی .

به خاطر تو مريض شدم نای هيچ کاری رو ندارم اونوقت تو .

خيلی آدم بايد دلش سنگ باشه تا اينطوری رفتار کنه .

خيلی بايد بی انصاف و بی وجدان بود تا اينطوری رفتار کرد .

جواب نميداد .

توقع داشتم با اين اس هايی که فرستادم ديگه دلش بسوزه و جواب بده .

اما جواب نميداد .

اسمه يه همچين کسی رو اصلا ميشه آدم گذاشت ؟

مگه آدمم انقدر بی رحم ميشه آخه ؟!!!

واسش نوشتم : ميلاد هزار دفعه گفتم بازم ميگم . من هميشه دوستت

دارم . اگه ديگه خبری ازم نشد فکر نکن که فراموشت کردم و به قوله

خودت به مرور زمان همه چی فراموشم شده ها .

نه من هيچوقت تورو فراموش نميکنم . هيچوقـــــــــت .

اصلا از همين امشب هر شب يا هر روز يه دونه اس ام اس دوستت

دارم ميفرستم تا هيچوقت يادت نره که من دوستت دارم .

فکر کنم ساعت 5 صبح بود .

اولين اس رو دادم و نوشتم "دوستت دارم عشقم "

هر روز صبح که بيدار ميشدم اين اس رو بهش ميدادم .

تا .

تا اينکه ديروز که رفته بودم بيرون يهو ميلادو ديدم .

واااااااااااااااااااااااااااای خدايا با يه دختره بود .

 


چه رودستی خوردم . 2 ساله تمام مخه منو خورد

که نميخواد با کسی باشه و هيچوقت نميخواد ازدواج کنه

و به همه شک داره و هميشه ميخواد تنها باشه و هيچوقت

نميخواد عاشق بشه . 2 سال منو اينطوری شکنجه داده بود .

منه بدبخت که هميشه بهش ميگفتم ، ميگفتم تو اگه مشکلت

با منه ، بگو . بگو تا از زندگيت برم بيرون اما اگه مشکلت عشقه ، من

انقدر ميمونم تا مشکلت رو حل کنم .

اما اون هيچوقت نگفت که مشکلش منم .

اما چرا ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!

واقعا چرا از روز اول اينو نگفت تا هم خودش راحت بشه

هم من انقدر عذاب نکشم ؟!!!!!!!!

چرا منو بازی داد ؟؟؟؟؟

چرا تو اين همه مدت اينقدر بهم دروغ گفت ؟؟؟

اونکه ادعاش ميشد از دروغ و دورويی و اينجور چيزا بدش مياد !!!!!!!

پس چرا از اول به من چيزی نگفت و بازيم داد ؟؟؟؟

اصلا باور اينکه تو اين مدت ميلاد هم با من بوده هم با يکی ديگه

.

اصلا نميتونم باور کنم

ميلاد هيچوقت ازت نميگرم

هيچوقت نميبخشمت .

بالاخره يه کاری کردی که از زندگيت برم بيرون .

تو بردی . ميلاد تو بردی .

همون چيزی که خودت ميخواستی شد .

خودم با پای خودم رفتم .

اما ميتونستی اينو از اول بگی ، اگه اول ميرفتم

کمتر عذاب ميکشيدم .

حداقل يه خداحافظی ميکردی .

اين روزای آخر که من خيلی بهت گفتم اگه منو نميخوای

يک کلمه اس بده بگو نميخوامت ، تا من از زندگيت واسه

هميشه برم . چرا نگفتی ؟؟؟؟

ها ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

واقعا چرا نگفتی ؟؟؟؟؟؟؟

چرا نگفتی و نذاشتی حداقل خدافظی کنيم ؟؟؟؟؟

يعنی لياقتشو نداشتم ؟!!!!!!!!!!!!!

يعنی تاوانه عاشق شدن اينه ؟؟؟؟؟؟؟

يعنی من لياقتم از عشقه تو اين بود ؟؟؟

يا تو لياقته عشق پاک و ساده ی منو نداشتی ؟؟؟؟

چرا نذاشتی برای آخرين بار ببينمت يا حداقل صداتو بشنوم ؟؟

چرا اينو ازم دريغ کردی ميلاد ؟؟؟؟؟؟

چرا واسه عشقه من ارزش قائل نشدی ؟؟؟؟

چرا عشق منو قبول نکردی ؟؟؟؟

چرا به عشق من شک کردی ؟؟؟

چرا به عشق من توهين کردی ؟؟؟

چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا تنهام گذاشتی ؟!!!!!!!!

سهم من از عشق تو اين بود ؟!!!

ميلاد خودت فکر نميکنی که در حقم نامردی کردی ؟!!

توکه ميدونستی چقدر دوستت دارم بی انصاف .

اين بود جوابه اون همه محبت من ؟؟؟؟

اين بود جوابه اون همه عشق من ؟؟؟

از عشقه تو فقط تنهايی بايد نصيبم ميشد !!

باشه . هرچی تو بخوای عشقم .

چرا منو با اين همه سوال بی جواب تنها گذاشتی ؟

چرا نذاشتی حداقل پايانه دوستيمون يه پايانه دوطرفه باشه ؟

ميلاد چرا هيچوقت دوستم نداشتی ؟

ميلاد چرا هيچوقت نخواستی که دوستم داشته باشی ؟

چرا بی خبر رفتی ؟!!!!!!!!!

چرا دلمو شکستی ؟؟؟؟

چرا نذاشتی امتحان کنيم ؟؟؟

توکه هيچوقت راضی به شکستن دل کسی نبودي !!!!

يعنی همه ی اينا فقط بازی بود ؟!!!!!!

ميلاد دلمو شدی و ديگه هيچوقت اين دل واسه من دل نميشه .

ميلاد باعث شدی تا آخر عمرم تنها بمونم .

باعث شدی تا بعد تو به هيشکی فکر نکنم .

هيچوقت اين حرفمو باور نکردی اما با گذشت زمان

بهت ثابت ميکنم که ديگه هيچوقت هيشکيو به دلم راه نميدم .

تو دله من فقط جای يه نفره ، اون يه نفرم تويی .

جات هميشه تو دلم خاليه .

هميشه جاتو خالی نگه ميدارم تا يه روزی برگردی .

ميلاد ميدونم ديگه هيچوقت برنميگردی اما

اما من هميشه منتظرتم .

هميــــــــــــــــــــــشه .

اميدوارم که برگردی

ميلاد هيچی بدتر از انتظار نيست .

آدمو پير ميکنه .

ميلاد منو زياد منتظر نذار .

خواهش ميکنم .

من هر روز منتظرتم .

هر روز که ميگذره منتظرم که برگردی .

هر روز رو به اميد برگشتنه تو ميگذرونم .

ديگه از خدا هيچی نميخوام .

از خدا فقط تورو ميخوام . همين .

ميلاد من که دختر بدی نبودم .

خودت اينو ميگفتی .

چی شد پس ؟!!

ميلاد منکه نه افراط ميکردم نه تفريط .

آخه چرا ؟!!!!!!!!!!!!!!

چی واست کم گذاشتم ؟!!!!!

ها ؟!!!!!!!!!!!!!!!!

دليل اينکه رفتی چی بود ؟!!!!!!!!

اميدوارم حداقل يه روز برگردی و بهم بگی چرا ؟؟

من فقط يه سوال ازت دارم . فقط يه سوال .

ميلاد ، چرا ؟!!!!!!

همه ی اين کارا چرا ؟!!!!!!!

چرا گذاشتی اين اتفاقا بيوفته ؟!!!!!!

حالا دارم به اين موضوع ميرسم که

نبايد همه ی عشقم رو ، رو ميکردم .

اگه بهت بی توجهی ميکردم

اينطوری نميشد .

تو دنبال کسی ميگشتی که خودت بيوفتی دنبالش .

چقدر دور و زمونه ی بدی شده .

کسی رو که دوستت داره رو دوسش نداری و ميری

عاشق کسی ميشی که دوستت نداره و منتشو ميکشی .

واسه همينه که همه تنهان .

واسه همينه که همه خيانت ميکنن .

نبايد بهت محبت ميکردم .

نبايد نگرانيم رو بروز ميدادم .

نبايد .

نبايد .

نبايد .

خيلی کارا نبايد ميکردم .

نبايد بهت ميگفتم که دوستت دارم .

يک کلام : نبايد عشقمو بهت نشون ميدادم .

ميلاد تو بـــــــــــــــــــردی .

اما اينکه هدفت از اين کارا و اين دروغا چی بود نميدونم .

چيو ميخواستی ثابت کنی ميلاد ؟!!!!

دوست داشتی منو بازی بدی ؟؟؟

ميلاد يه روزی برگرد و فقط بگو چرا ؟!!!!

اشکال نداره .

فدای سرت .

نوشه جونت .

اميدوارم به خاطر کاری که باهام کردی

هيچوقت پشيمون نشی و عذاب وجدان نگيری .

ميلاد من هنوزم دوستت دارم عشقم .

با بدتر از اينا هم بازم عاشقت خواهم موند .

اينو هميشه مطمئن باش .

مطمئن باش که هميشه تو دل من جا داری .

همونجا گريه م گرفت . احساس کردم دنيا رو سرم خراب شد . انگار يه پارچ

آب يخ ريختن رو سرم . نزديک بود از حال برم و بيوفتم زمين .

انقدر گريه کردم که فقط خدا ميدونه و بس .

به قرآن قسم يه لحظه فقط ميخواستم که خودمو همونجا بندازم زير

ماشين .

ديگه اينکه تا برسم خونه چی کشيدم بماند .

رسيدم خونه وقتی داشتم نماز ميخوندم ديگه نتونستم جلو خودمو بگيرم

و زدم زير گريه . با خودم و خدا حرف ميزدم . اونروز خودم با گوشای خودم صدای

شکسته شدن قلبم رو شنيدم . ميلاد قلبمو شد .

پيشه خودم گفتم خدايا اينه انصافت ؟ اينه عدالتت ؟

دخترای هر غلطی ميخوان ميکنن هر گهی ميخوان ميخورن

آخرشم به کسی که دوسش دارن ميرسن اما من .

منی که ساده و بدونه اينکه خطايی کنم دارم زندگيمو ميکنم چرا .

چرا نبايد به کسی که دوسش دارم برسم ؟!!!!!

چرا ؟!!!!!!!!!!!!!

اصلا چرا بايد يه همچين پسری رو سره راهه من بذاری ؟؟

خدايا اين ديگه چه جور امتحانيه ؟ ميخوای چيو ثابت کنی ؟

خدايا قبووووووووول . من تسلـيــــــــــــــم .

خدايا من شکست خوردم . نتونستم تو سرنوشتی که تو واسم

نوشتی دست ببرم . اما اين حقم نبود .

چرا بايد اين سادگيمو اين همه احساسمو پای يه همچين پسری بريزم ؟!!

چرا ميلاد رو سره راه من گذاشتی ؟!!!!

چيو ميخواستی ثابت کنی خدايا ؟!! ها ؟!!!!

دخترای ديگه پسری گيرشون مياد که واسش ميميرن و هزار جور

واسشون خرج ميکنن و قربون صدقه دخترا ميرن و نازشونو ميکشن و همه

جوره

خوش ميگذرونن و نميذارن قند تو دل دخترا آب شه ، اما من .

بايد يه همچين پسری گيرم بياد که اصلا چيزی به اسمه احساس توش

وجود نداره . اصلا بويی از انسانيت نبرده حالا بقيه چيزا پيشکش .

يه بار نشد بگه ليلی مرسی که اينهمه دوسم داری .

ليلی مرسی که هستی .

مرسی که با وجوده همه ی بداخلاقيام بازم تحملم ميکنی و کنارمی .

حتما بايد دوسم داشت تا اينارو ميگفت ؟ اتفاقا چون دوسم نداشت و

با اين حال من کنارش بودم بايد اين حرفارو ميزد .

يه بار شد ازم تشکر کنه ؟

بگه ببخشيد که انقدر اذيتت ميکنم ؟

يه بار نشد که سعی کنه تلافيه اين همه محبته منو اذيتای خودشو

در بياره .

البته بداخلاقياش فقط و فقط واسه من بود .

با بقيه ی دخترا خيلی هم مهربون حرف ميزد و قربون صدقشون ميرفت و

نازشونو ميکشيد . اخلاقه سگيش فقط واسه من بود .

هر چی بيشتر پسرا رو ميشناختم ، بيشتر عاشقه سگها ميشدم .

پسری که حاضر بودم سرش با همه ی دنيا شرط ببندم اينطوری از آب دراومد .

من سر ميلاد حاضر بودم قسم بخورم . همه ی آرزوهامو خراب کرد .

هيچوقت ازش نميگذرم .

مردم و زنده شدم . 10 بار تصميم گرقتم خودمو بکشم اما بازم خودمو

گول زدم گفتم شايد سوتفاهم شده .

کيو داشتم گول ميزدم ؟؟؟ چه سو تفاهمی ؟؟ داشت با دختره ميگفت و ميخنديد

من تصورم اين بود که اگه ميلاد با من نيست با کسه ديگه ای هم نيست .

فکر ميکردم اگه با من نيست و نميخواد باشه با کسايه ديگه هم نيست .

پيشه خودم فکر ميکردم زندگی شاد و خوشحالی نداره به خاطر مشکلاتی

که خودش ازشون حرف زده بود . اما

اما ميلاد خيلی ام شاد و سرزنده بود انگار نه انگار که من دارم از نبودش

ميميرم . صورتش صافه صاف بود ، ريششو زده بود . تا حالا بدونه ريش

نديده بودمش .

واسه يه لحظه ازش متنفر شدم .

از همه ی پسرا متنفر شدم .

خيلی حالم بد شد ، خيـــــــــــــــــــلی .

بهش اس دادم : ميلاد اين مسخره بازيا چيه ؟ تا کی ميخوای جوابمو ندی ؟

ها ؟ اين بچه بازيا چيه ؟ ميلاد اين بود اون قولی که بهم دادی ؟؟

مگه تو نبودی ميگفتی تا هروقت بخوام باهام دوست ميمونی ؟ چی شد

پس ؟ به همين زودی جا زدی ؟

تو که از بدقولی بدت ميومد !

تو دلم گفتم من چی واست کم گذاشته بودم که منو نخواستی . همه ی اميدم

به اين بود اگه قرار نيست واسه من باشه واسه بقيه هم نخواهد شد .

اما

چرا من نه چرا بقيه ؟!!!!!!!!!!!!!

هزار تا سوال بی جواب اومد تو سرم .

گريه اصلا امون نميداد بهم .

به حرفه دوستم رسيدم که ميگفت پسرا همشون مثله همن .

هيچکدوم با هم فرقی ندارن . همشون دروغگوئن . همشون لاشی ان .

همشون هوس بازن . همشـــــــــــــون .

تو دلم گفتم مگه تو نبودی ميگفتی نميخوای با کسی دوست شی و

ازدواج کنی ؟!! ها ؟!! پس اين چيه لامصب ؟!

واقعا دلم ميخواست يه بلايی سر خودم بيارم .

هيچوقت به اندازه ی ديروز مصمم نبودم که خودمو بکشم .

من از ميلاد تو ذهنه خودم يه بت ساخته بودم ، ازش يه خدا ساخته بودم .

اما همه چيو خراب کرد . ذهنيتم راجبش خراب شد . کاش اينطوري نميشد .

کاش نميديدمش . کاش تو ذهنم همون ميلاده خوبی که دوسش داشتم

ميموند . اما خراب کرد . ديواره آرزوهايی که باهاش ساخته بودم رو خراب کرد .

من با ميلاد تا اون بالا بالاها رفته بودم .<

بازم یه مدتی گذشت تا رسید به یه شب قبل شب یلدا .

ظهر بیرون بودم بهش اس دادم : یلدات مبارک .

بهش زنگ زدم اما جواب نداد .

نوشتم : نامرد چرا جواب ندادی میخواستم صداتو بشنوم .

نوشت : ا مگه میخواستی حرف بزنی ؟ خب زنگ بزن فکر کردم

همینطوری زنگ زدی .

زنگ زدم 

گوشیو که برداشت بازم قلبم شروع کرد به تند تند زدن .

گفت : سلام .

گفتم :سلاااااااام خوبی ؟ چه خبر ؟

گفت : مرسی تو خوبی ؟ تو چه خبر ؟

گفتم : سلامتی . الان که دارم با تو حرف میزنم دیگه هیچی از خدا نمیخوام .

خندید

خدایا اینکه میخندید دلم میخواست زمان وایسه من فقط

به صدای خنده ی این گوش کنم .

گفتم : نه تبریک گفتن بلدی نه جوابه تبریک آدمو میدی .

گفت : من به این چیزا اعتقادی ندارم .

گفتم : اگه اعتقاد نداری پس نباید تو جمع خانوادگی امشب بری دیگه .

گفت : آره خب نمیرم امشب تنها میمونم .

بعد دوباره گفت : قزوینمااااااا

واااااااااااااای خدایا انگار دنیا رو بهم دادن از خوشحای و عکس العمله

من خندش گرفت

بازم با شنیدن خندش دلم لرزید .

گفتم : کجای قزوین ؟

گفت : ولیعصر

گفتم : تورو خدا بیا ببینمت .

بازم خندید 

گفتم : میلاد بیا دیگه چی میشه دلم واست تنگ شده .

گفت : کار دارم نمیتونم اگه کارم زود تموم شد میام .

دوستم داد زد گفت سلام برسون .

من تا خواستم بگم میلاد خودش شنیده بود

گفت : مریمه ؟

گفتم : آره سلام میرسونه .

گفت : سلام برسون . مریم دختره خوبیه .

گفتم : میلااااااد  . 

خندید و گفت : آدم به دوستشم حسودی میکنه .

گفتم : من حسود نیستم .

گفت : هستی دیگه . حسودی . به دوستت حسودیت میشه .

خلاصه یه ذره شوخی کردیم و آخرشم نه من تونستم برم نه اون تونست بیاد

نوشتم : میشه امشب آخر شب بهت اس بدم ؟

نوشت : آره . حالا چرا میپرسی ؟

نوشتم : گفتم شاید امشب سرت شلوغ باشه .

خدایا حتی فکره اینکه شبا یکی دیگه کنار میلاد بخوابه دیوونم میکرد .

نوشت : نه سرم شلوغ نیست .

نوشتم : فقط امشب سرت شلوغ نیست یا بقیه شبا هم سرت شلوغ نیست ؟

نوشت : هیچوقت سرم شلوغ نیست .

پیشه خودم گفتم این چطوری نامزد داره پس ؟!!!!!!!!!!

خیلی خوشحال شدم چون ته دلم امیدوار شدم که نامزد نداره .

یه مدت دوباره رابطمون زیاد شد و اس بازی میکردیم همش .

یه شب یادم نیست راجبه چی حرف میزدیم .

فکر کنم گفتم میتونیم با هم دوست شیم ؟

اونم گفت : آره ، باشه 

من بهش گفتم پس با این حساب یعنی قضیه نامزدید دروغ بود دیگه ؟

آره ؟

نوشت : آره .

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای

اگه بدونید چقدر خوشحال شدم . بهترین روزه زندگیم بوووود

خوشحالیه من واسه میلاد خیلی جالب بود .

یعنی من دیگه هیچی از خدا نمیخواستم . 

نوشتم : میلاد منو دست ننداز . پس واقعا قضیه نامزدید دروغ بود دیگه ؟

نوشت : آره .

نوشتم : پس نامزد نداری دیگه ؟

نوشت : نه .

نوشتم : میلاد خدا بگم چیکارت نکنه چطور دلت اومد بهم دروغ بگی آخه ؟

توکه میدونستی من باور نمیکنم .

نوشت : عجب رویی داری توکه باور کرده بودی .

نوشتم : باور نکرده بودم اما چون تو زیر بار نمیرفتی نمیتونستم ثابت کنم .

خلاصه خیلی خوشحال شدم و بهترین روزه زندگیم بود .

دوباره رابطمون شروع شد . اسمه رابطه نمیدونم چی بود .

دوست اجتماعی ؟ رابطه عاشقانه ؟

نمیدونم چی . اما بازم مثله قبل نمیخواست که حرف از ازدواج بشه

میگفت من نمیخوام هیچوقت ازدواج کنم .

یواش یواش رابطه یه جوری شد که احساس کردم داره بهم دروغ میگه .

چیزایه مهم رو نه ، اما داشت دروغ میگفت .

ساعت 11 شب میگفت تو جلسه ست .

ساعت 12 شب میگفت تو بانک سر دستگاه ATM داره کار میکنه .

اینارو کی باور میکنه ؟

اصلا قابل باوره ؟

با اینکه هیچوقت بهم محبت نکرد اما به این رابطه هم راضی بودم .

ما حتی اگه دوستیمون معمولی هم بود ، بازم باید ارزش قائل میشد واسم و

محبت میکرد و مهربونی میکرد .

سره مسائل ی که میشد خیلی خوب جواب میداد اما

یه سواله معمولی که میپرسیدم یا جواب نمیداد یا دیر جواب میداد

یا خیلی سرد جواب میداد که کاملا مشخص بود حوصله این حرفارو نداره

فقط میخواست راجبه مسائلی که خودش دوست داره اس میدادیم .

سره این موضوع زیاد دعوامون میشد . خیلی وقتها وقتی میفهمیدم دروغ میگه

یکی دوبار به شوخی بهش میگفتم تا پیشه خودش فکر نکنه که تونسته 

منو خر کنه .

بعضی وقتها میگفت بیا بیرون ببینمت اما نمیرفتم چون نمیتونستم 

خیلی وقتها به خاطر این مشکلم شرمنده ی میلاد میشدم اما

اینکه منو درک نمیکرد خیلی ناراحتم میکرد .بعضی روزا خوب بودیم بعضی وقتا 

خیلی بد . داستان خیلی طولانیه اصلا حالم خوب نیست که همشو بنویسم

بعدا شاید نوشتم .

یه بار بهش اس دادم : میلاد تو اگه بچه ت بدونه اجازت از جیبت پول برداره چیکار

میکنی  ؟

گفت : سوال بود پرسیدی ؟ تشویقش میکنم فردا بره بانک بزنه .

 

خندم گرفت .

من خیلی از حرفا رو عمدا بهش میگفتم . دوست داشتم اذیتش کنم  .

گفتم : بانک با جیب پدر فرق میکنه .

گفت : هیچ فرقی نمیکنه . ی یه .

گفتم : فرق میکنه . اون 50 تومنی که خودت بخوای از جیبه بابات برداری

لذتش بیشتر از اون 100 تومنیه که بابا بخواد خودش بده  .

گفت : پدرشو در میارم .

گفتم : من میدونم تو هیچوقت دعوا نمیکنی و عصبانی نمیشی .

تو بابای خوبی میشی .

گفت : از کجا میدونی عصبانی نمیشم ؟

گفتم : میدونم دیگه . مخصوصا اگه بچه ت دختر باشه که اصلا 

دعواش نمیکنی .

گفت : آفرین ، اگه دختر باشه بفهمم همون لحظه بهش پول میدم .

گفتم : یعنی چی ؟ مگه اگه پسر باشه بفهمی چیکار میکنی ؟

گفت : لهش میکنم .

مرده بودم از خنده .

از جوابش خوشم اومد .

یه بارم یادمه داشتیم صحبت میکردیم .

خواهرمم خونه بود ، امتحان داشت اما درس نمیخوند .

من داد زدم سرش گفتم بشین سره درست دیگه .

میلاد گفت : چی شده چی کار میکنه ؟

گفتم : هیچی بابا درس نمیخونه .

تا اینو گفتم گفت : دررررس نمیخــــونه ؟؟

بچه ای که درس نخونه همچین باید زد زیره گوشش 

تا 4 ساعت گوشش وزوز کنه .

 

هه . حال کردم از حرفش .

گفتم میلاد تو پدره خیلی خوبی میشی .

گفت : آره بابا من اصلا اعصابه درست عصابی ندارم .

بچه درس نخوند بزن زیر گوشش .

گفت : داری چیکار میکنی ؟

گفتم : هیچی . فیسبوکم .

گفت : آهان راستی اگه میخوایی منو اد کن . میلاد

پیداش کردمو ادش کردم عکس نداشت .

فرداش گفت : اسمت چیه تو اف بی ؟

گفتم همونکه عکسه چشم گذاشته منم دیگه .

یهو تعجب کرد گفت : اینا کی ان تو ادلیستت ؟!!!!!!

گفتم دوستامن دیگه .

گفت : پس اگه فردا دیدی دخترای ج تو ادلیستم هستن ناراحت نشیا 

دوستامن دیگه .

 ادای خودمو داشت درمیاورد .

گفتم میلاد یعنی چی ؟

گفت یعنی چی نداره که همه رو حذف میکنی وگرنه هرچی

ج هست جمع میکنم تو ادلیستم .

عصبانی شدم از این حرفش .

اونایی که میتونستمو حذف کردم و بهش گفتم .

گفتم میلاد اونایی که میتونستمو حذف کردم .

گفت اونایی که میتونی نه ، همه رو حذف کن .

همه رو خذف کردم .

حالا بماند که بعدا زد زیرشو گفت : من ؟ من گفتم همه رو حذف کن ؟

خلاصه رابطمون ادامه داشت 

تا

 


فردا شب که شد اس داد

نوشت : سلام .

بازم تپش قلبه من شروع شد . دیشبو تا خوده صبح نخوابیده بودم ، شب رو تا صبح

آهنگ های چاووشی گوش دادم و گریه کردم .

نوشتم : سلام .

نوشت : خوبی ؟

نوشتم : چه خبر چی شد ؟ قول دادی یه راهی واسه من بذاری .

نوشت : اول جواب منو بده . خوبی ؟

نوشتم : نه . حالا تو جواب بده . راهی پیدا کردی ؟

نوشت : آخه من چیکار میتونم بکنم لیلی ؟ ها ؟

نوشتم : یعنی چی ؟ تو دیشب بهم قول دادی .

نوشت : من متاهلم . متااااااااااااااهل . میفهمی ؟ خب تو بگو من چیکار کنم ؟

نوشتم : خدایا این کلمه رو که به زبون میاری دلم میخواد خودمو بکشم . قرار

نبود من بگم . قرار شد تو یه فکری بکنی . حداقل یه عکس از خودت

بهم بده یا یه فیلم از خودت بهم بده میلاد خواهش میکنم نه نگو . تو چرا

اینطوریی ؟ امشب یه حرفو میزنی فردا یادت میره میزنی زیرش . آخه من از دسته

تو چیکار کنم ؟ آخر از دسته تو دق میکنم میمیرم به قرآن .

یه بار قبلا ازم پرسیده بود لیلی اگه بفهمی من یکی دیگه رو دوست

دارم چیکار میکنی ؟ منم بهش گفته بودم  هیچی خودمو میکشم .

دروغ نگفته بودم . واقعا اینکارو میکردم .

الانم

نوشت : نه لیلی بیخیال . خدا نکنه اما واقعا راهی نیست .

نوشتم : باشه اما مطمئن باش من بدون تو دووم نمیارم میلاد جدی میگم .

نوشت : اینطوری نگو . موفق باشی بای .

انگار که قلبم وایساد یه لحظه . یعنی میلاد بای داد ؟؟؟ 

یعنی همه چی تموم ؟ ولی من نمیتونم .

نوشتم : میلاد فقط یه خواهش ازت دارم ، هیچوقت منو فراموش نکن . هیچوقت .

باشه ؟ قول میدی ؟ 

این پیامارو که داشتم مینوشتم اشکم همینجوری داشت میومد .

نوشت : باشه .

نوشتم : هر چند وقت یه بار میتونم بهت اس بدم ؟ نگو نه که داغون میشم .

اینو ازم دریغ نکن میلاد . باشه ؟

نوشت : باشه حالا چرا اینطوری میگی .

خلاصه دیگه تموم شد و من هر چند وقت یه بار یه اس بهش میدادم

هر چند که جواب نمیداد .

یه مدت گذشت ما قرار شد بریم یه هفته مسافرت . 

من گوشیمو خونه جا گذاشتم . بعد از یک هفته که برگشتیم . 

چند تا پیام از دوستام و چند تا هم زنگ داشتم که یکیش میلاد بود .

خوشحال شدم سریع بهش اس دادم

نوشتم : سلام . من مسافرت بودم گوشیمو جا گذاشته بودم ، کاری داشتی ؟

نوشت : نه اشتباهی دستم خورد زنگ نزدم .

خورد تو ذوقم .

نوشتم : توکه زنگ زده بودی ، حالا نمیشد نگی اشتباه زنگ زدی ؟ نمیشد

بگی زنگ زده بودم حالتو بپرسم ؟

نوشت : حالا بیخیال .

نوشتم . ok

چند شب بعد تو خواب میلادو دیدم . یعنی همیشه میدیدما اما ایندفعه

فرق میکرد .

غروب که با دوستم بیرون رفته بودم بهش اس دادم 

نوشتم : میلاد ؟

نوشت : بله ؟

نوشتم : من اگه ازدواج کنم میای عروسیم ؟

نوشت : آره چرا که نه . چیه ؟ داری  ازدواج میکنی ؟

نوشتم : نه . اما دیشب خواب دیدم دارم عروسی میکنم و توام اومدی عروسیم .

نوشت : آره اگه شرایط باشه حتما میام .

نوشتم : چه شرایطی ؟ 

نوشت : اینکه مطمئن باشم اومدنم به ضررت نمیشه .

نوشتم : هیچوقت به ضررم نمیشه . حتی اگه به ضررم باشه من برای آخرین

بار دیدنتو به جون میخرم .

نوشت : لیلی تو اگه ازدواج کنی حاضری با منم رابطه داشته باشی ؟؟ ازدواج تو

دلیل نمیشه که ما قطع رابطه کنیم .

نوشتم : اگه تو راضی باشی آره اما اگه راضی نباشی نه .

انگار از جوابم شوکه شد 

نوشت : یعنی چی اگه من راضی باشم ؟

نوشتم : خب اگه واست مشکلی پیس نیاد و راضی باشی من راضیم 

اما اگه واسه تو دردسر بشه هیچوقت راضی نیستم .

نوشت : واسه من هیچ دردسری نمیشه . پس راضی ای دیگه .

نوشتم : آره اما این به این منظور نیست که من دختره بدی و دختره خیانتکاریما .

من اگه با هر کی ازدواج کنم اگه تو بخوای حاضرم باهات رابطه 

داشته باشم چون دوستت دارم اما اگه با تو ازدواج کنم هیچوقت خیانت نخواهم

کرد . راستی مگه تو نامزد نداری ؟ چرا باید یه همچین حرفی بزنی ؟!

نوشت : دارم اما چه ربطی داره . باشه میدونم .

خدایا حرفاش خیلی فکرمو مشغول میکرد . اونکه نامزد داشت نباید این حرفو

میزد !!!!!!

رفتارش عادی نبود . مثله پسرایی که نامزد کردن نبود .

پازل این داستان رو هر جوری کنار هم میچیدم بازم جور در نمیومد .

 


دوباره چند روز گذشت تا رسید روزه 21 مهر . اینکه این چند روز بهم چی گذشت

بماند . اون شب رو تا صبح انقدر گریه کرده بودم صبح از سردرد داشتم میمردم ،

چشمام سرخ شده بود . اما گذشت و رسید 21 مهر . شب از بیرون که برگشتم

یادم

افتاد که امروز تولدشه . بهش اس دادم

نوشتم : نمیخوام مزاحم بشم توقع جواب هم ندارم . فقط خواستم تولدتو تبریک

بگم . همین . بای .

نوشت : شما ؟

نوشتم : مهم نیست من کی ام . میخواستم تولدتو تبریک بگم که گفتم . انقدر

واست مهمه که من کی ام ؟ بیخیال .

نوشت : اما تولد من امروز نیست ، 29 مه .

یه ذره فکر کردم دیدم راست میگه من اشتباه کردم .

نوشتم : در هر صورت تولدت مبارک .

نوشت : شما ؟

نوشتم : به این زودی فراموش کردی ؟ لیلی ام .

نوشت : مرسی بابت تولدم .

نتونستم جلو خومو بگیرم بهش اس دادم

نوشتم : میلاد ؟

نوشت : بله ؟

نوشتم : میلاد تو واقعا ازدواج کردی ؟ 

تا جوابه اس ام اسم رو بده من هزار بار مردم و زنده شدم .

نوشت : آره .

نوشتم : میلاد اگه به خاطر اینکه من از زندگیت برم بیرون داری این حرفو میزنی ،

تو  فقط راستشو بگو من قول میدم دیگه مزاحمت نشم . آخه تو خودت گفته

بودی هیچوقت ازدواج نمیکنی  !

نوشت : ازدواج کردم لیلی باور کن .

اونشب شام جایی دعوت بودیم با بی میلی داشتم هم حاضر میشدم هم اس

میدادم . 

حالم خیلی بد بود هر چی بگم بازم کسی نمیتونه درک کنه . تپش قلب داشتم .

حالت بی قراری داشتم . اصلا نمیتونستم یه جا بمونم .

نوشتم : نکن اینکارو باهام میلاد . من بدونه تو نمیتونم . آخه من بدونه تو چیکار

کنم بی انصاف ما قرارمون این نبود . تو نامردی کردی ؟ 

نوشت : هرچی بوده دیگه گذشته لیلی بیخیال به زندگیت برس .

نوشتم : زندگیه من تویی . من زندگیه بدونه تورو نمیخوام . چرا نمیفهمی .

نوشت : اینطوری حرف نزن تورو خدا ناراحت میشم . به خدا زمان که بگذره همه

چیو فراموش میکنی ، باور کن .

نوشتم : من هیچوقت هیچیو فراموش نمیکنم . کاری که باهام کردی رو هیچوقت

فراموش نمیکنم . نمیبخشمت میلاد ، هیچوقت نمیبخشمت .

دیدم داره زنگ میزنه     

میترسیدم باهاش حرف بزنم ، جراتشو نداشتم . بعد از مدتها اگه صداشو

میشنیدم از حال میرفتم . دلم واسه صداش یه ذره شده بود .

نوشتم : زنگ نزن اس بده ترجیح میدم اگه میخوای بد حرف بزنی با اس بگی تا

تلفنی ، من تلفنی طاقت ندارم .

نوشت : لیلی زنگ میزنم جواب بده ، بد حرف نمیزنم .

نوشتم : نه اس بده .

نوشت : با اس نمیشه .

حاضر که شدم به مامانم گفتم من میرم پایین منتظرتون میمونم .

بهش زنگ زدم .

بوق که خورد قلبم به شدت داشت میزد نزدیک بود که قلبم وایسه .

جواب که داد "بله" رو که گفت پاهام شل شد ، به خدا هیشکی حال اون شبه منو

درک نمیکنه .

صدام داشت میلرزید ، قلبم داشت تند تند میزد .

گفتم : الو سلام 

گفت : سلام خوبی ؟

گفتم : آره بهتر از این نمیشم ، الانه که قلبم وایسه .

خندید

خندش یه دنیا می ارزید . دلم واسه صداش و خندیدنش یه ذره شده بود .

گفت : گفتم که اوطوری حرف نزن .

گفتم : کاری که تو باهام کردی بهتر از این نمیتونم حرف بزنم .

گفت : ببین لیلی زنگ زدم که اتمام حجت کنم و حرفای آخرمون رو بزنیم .

یه لحظه احساس کردم دارم خفه میشم . نفسم بالا نمیومد . بغضم گرفت .

گفتم : اتمام حجت ؟ یعنی چی ؟ 

خودش متوجه تغییر حالت من شد .

گفت : آره دیگه حرفای آخرمون رو بزنیم و خدافظی کنیم . فردا میای ببینمت ؟

دیگه بابام اینا رسیده بودن پایین و مجبور شدم قطع کنم .

نوشتم : میلاد یعنی چی ؟ اتمام حجت دیگه چیه ؟ نکن اینکارو باهام . من اگه

میدونستم میخوای این حرفو بزنی زنگ نمیزدم . ترجیح میدادم این حرفو با اس

بگی تا تلفنی . میلاد به خدا حالم بد شد نکن اینکارو باهام .

نوشت : لیلی بالاخره باید تموم کنیم یا نه ؟ فردا بیا ببینمت .

نوشتم : من جرات دیدنتو ندارم . نمیتونم ببینمت ، اونم واسه اتمام حجت . به خدا

میمیرم اگه تورو ببینم نفسم بند میاد قلبم وایمیسه .

نوشت : نترس نمیمیری .

دیگه رسیده بودیم و تا دوستمو دیدم و بغلش کردم نتونستم جلو خودمو بگیرم و

گریه کردم .

هم تپش قلب داشتم هم حالت بی قراری ، چون خونه ی خودمون هم نبودبم

خیلی حالم بد بود . داشتم میمردم .

نوشتم : میلاد من اگه از تو خبر نداشته باشم میمیرم . همه ی درها رو به روم

نبند . یه کاری کن حداقل هرچند وقت یه بار ببینمت ، تو خودت این بلا رو سرم

آوردی خودتم جورشو بکش .

نوشت : لیلی من سفر قندهار که نمیخوام برم .

نوشتم : میلاد من اگه ازت بی خبر بمونم دق میکنم . تورو خدا تا فردا یه فکری به

حاله من بکن به خدا الان دارم میمیرم حالم اصلا خوب نیست قلبم داره وایمیسه

اگه بلایی سره من بیاد تقصیره توئه ها . 

نوشت : لیلی نگران نباش مریض نشو اینکارو نکن با خودت باشه . حالا تو فردا بیا .

نوشتم : اگرم نمیتونی قرار بذاری از طریق اینترنت . ایمیلی فیسبوکی چیزی . 

باشه ؟ میلاد باشه ؟؟؟ قول میدی منو از خودت بی خبر نذاری ؟

نوشت : باشه بابا باشه . فردا میای ؟

نوشتم : باشه . اما مطمئن نیستم اگه تورو دیدم بتونم خودمو کنترل کنما . چقدر

دلم واسه صدات و خندیدنت تنگ شده بود میلاد .

نوشت : مرسی لیلی .

نوشتم : فردا کجا ؟ کی ؟ چه ساعتی ؟

نوشت : لیلی فردا بیا بریم شهرصنعتی خونه خواهرم اونجا حرف بزنیم . من فقط

میتونم یه قولی بهت بدم .

من با این حرفش خیلی خوشحال شدم . انگار ته دلم یه نوره امیدی پیدا شد .

نوشتم : باشه . چه قولی ؟

نوشت : لیلی بهت قول میدم دست رو قرآن میذارم که بهت دست نزنم .

خدایا یعنی چی . این دیگه چه حرفی بود . هنگ کردم . جا خوردم از حرفش .

شوکه شدم .

دوباره نوشت : لیلی این قول رو بهت میدم که بهت دست نزنم ، قسم میخورم .

خدایا آخه مگه این نامزد نداره ؟ این چه حرفی بود که زد ؟ منکه چیزی بهش

نگفتم ! چرا پس برعکس شد قضیه ؟!!! 

تازه باید من بهش شک میکردم و اون عصبانی میشد و میگفت تو راجبه من چی

فکر کردی ؟!!! من مجرد نیستم که بخوام کاری کنم من متاهلم .

اما .

اما به جای اینکه این حرفو بزنه گفت : قول میدم کاریت نداشته باشم .

نوشتم : میلاد این چه حرفیه که تو میزنی ؟ منظورت چیه ؟ مگه تو نامزد نداری ؟

نوشت : چرا .

نوشتم : پس این چه حرفی بود زدی ؟

نوشت : خواستم که جای حرفی نمونه .

دیدم اینطوری نمیشه . من تحمل دیدنشو نداشتم . 

نوشت : میای ؟

نوشتم : نه . میلاد بیخیال من نمیتونم . نمیتونم تو چشمات نگاه کنم و خدافظی

کنم . به قرآن قسم میمیرم .

نوشت : ترسیدی ؟

نوشتم : از چی باید بترسم ؟

نوشت : بیخیال پس نمیای ؟

نوشتم : نه . میلاد من نمیتونم رو در رو خدافطی کنم . همینجا حرفتو بزن اما

یادت نره قول دادی یه راهی واسم بذاریا .

 نوشت : باشه . فعلا که دیر وقته بخوابیم فردا حرف میزنیم .

 


 

خلاصه یه مدتی همینطوری گذشت . من فقط با فکر میلاد زندگی میکردم بعضی

وقتها زنگ میزدم اما جواب

نمیداد ، بعضی وقتها هم اس میدادم . خیلی سخته به خدا ، هیچکس نمیتونه

درکم کنه ، هیچکس . کسی رو

که دوسش داشتم پیشم نبود و بدترین چیز تو دنیا همینه که عشقت کنارت

نباشه . اینکه این مدت چطوری بهم

گذشت بماند ، فقط خودم میدونم و خدا . میلاد هیچوقت نفهمید که داره چی به

سرم میاد و بدونه اون من چی

دارم میکشم که اگه میفهمید هیچوقت اینکارو نمیکرد . تقریبا 15 مهر 92 بود که

بهش یه اس دادم ، یه اس ام

اس خیانت بود . 5 دقیقه بعد دیدم که جواب داد  ، نزدیک بود شاخ در بیارم .

اصلا باورم نمیشد . من توقع

جواب نداشتم ، اصلا فکر نمیکردم که بخواد جواب بده فقط مثله همیشه یه اس

ام اس قشنگ رسیده بود

دستم و خواستم که واسش بفرستم اما میلاد جواب داد .

نوشت : شما ؟؟؟

با اینکه منو نشناخته بود اما همین اس دادنش یه دنیا برام می ارزید . خیلی

خوشحال شدم

 دلم واسه اس دادناش یه ذره شده بود . واسش

نوشتم : مهم نیست من کی ام . فقط خواستم یه اس بدم

همین .

دوباره نوشت : شما ؟

نوشتم : گفتم که مهم نیست من کی ام .

نوشت : اگه نمیگی دیگه اس نده .

نوشتم : نترس دیگه اس نمیدم ، آخه میترسم بهت بگم کی ام توام دیگه جوابمو

ندی .

نوشت : نترس ، جواب میدم .

 نوشتم : تو چطور منو نمیشناسی ؟؟ ها ؟؟ مگه تو به چند نفر شماره دادی که

حالا نمیدونی من کی ام

؟؟

نوشت : تا نگی دیگه جوابتو نمیدم .

نوشتم : یعنی تو خودت اصلا نمیتونی حدس بزنی ؟ میلاد واقعا که ،

اینه جوابه این همه عشقه من ؟؟ تا اسمشو آوردم لحنش عوض شد ،

نوشت : بگو دیگه کی هستی ، منو از

کجا میشناسی ؟؟ نمیتونم حدس بزنم ، من دسته کسی شماره ندادم . پیشه

خودم گفتم شایدم میدونه منم

، فقط میخواد یه طوری وانمود کنه که انگار منو نمیشناسه .

نوشتم : لیلی ام ، حالا شناختی ؟ من آمادم واسه جواب ندادنت .

نوشت : سلام ، خوبی ؟ چه خبر ؟ حدس میزدم تو باشی .

آخ که چقدر از این جمله های کلیشه ای متنفرم . یعنی واقعا واسش مهم بود که

من خوب هستم یا نه ؟!

نوشتم : خوب ؟؟؟؟؟ آره خیلی خوبم بهتر از این نمیشه . مگه نمیبینی حال و

روزمو ؟؟ کسی که دوسش

داشتم گذاشت و رفت . با اینکه بهم قول داده بود میخواد تنها باشه و بعدش

هروقت که خواست با کسی

باشه خودش بهم اس میده . اما اس که نداد هیچ ، 2 ماه از اون حرفش نگذشته

بود که حلقه به دست بیرون

دیدمش . چرا باید حالم خوب باشه ؟ میلاد چطور تونستی یه همچین کاری بکنی

؟!!  ها ؟؟ واقعا چطور تونستی

؟ تو نمیدونستی چقدر دوستت دارم ؟ نگفته بودم بدونه تو میمیرم ؟ نگفته بودم

اگه واسه من نیستی واسه

بقیه هم نباید باشی ؟ نگفته بودم اگه تورو با کسه دیگه ای ببینم خودمو میکشم

؟؟ تو نمیدونستی چقدر

دوستت دارم ؟؟ ها ؟؟ پس انصافت کجا رفته . تو وجدان نداری ؟ تو مگه به من

نمیگفتی نمیخوای با کسی

حتی دوست بشی ؟؟ چی شد 2 ماهه کارت به ازدواج کشید ؟؟ حتی انقدر

واسم ارزش قائل نشدی که بهم

خبر بدی . متاسفم واست میلاد . بد کردی باهام . کاش میتونستم ازت متنفر شم

تا نفرینت کنم که ایشالا یه

روزه خوش نبینی ، اما نمیتونم . فقط بهم بگو چرا ؟!

نوشت : ببین لیلی من اصلا حوصله بحث کردن ندارم ، نمیخوام یاد گذشته بیوفتم

، با یادآوریه گذشته سردرد

میگیرم ، آره گفته بودم ازدواج نمیکنم اما شرایط طوری شد که ازدواج کردم .

واااااااااااااااای خدایا انگار دنیا رو سرم خراب شد . توقع داشتم بگه که ازدواج نکرده

اما گفت ازدواج کرده .

نوشتم : شرایط ؟ کدوم شرایط ؟ تو تو این همه مدت هیچ حرفی از شرایط نزدی

. چه شرایطی جور شد که

ازدواج کردی ؟ چرا بهم خبر ندادی ؟ تو که میخواستی ازدواج کنی . چرا یکی

دیگه ؟ چرا من نه ؟ نمیدونستی

چقدر دوستت دارم ؟ نگفته بودم بدونه تو میمیرم ؟

نوشت : اینطوری حرف نزن لیلی خوشم نمیاد . یه شرایطی پیش اومد که ازدواج

کردم دیگه . حالا بیخیال .

خودت چطوری ؟ خوبی ؟ خوش میگذره ؟

خدایا این دیگه چطور پسری بود . من داشتم از ناراحتی میمردم اونوقت اون انقدر

خونسرد داشت از ازدواجش

صحبت میکرد . نزدیک بود قلبم وایسه .

نوشتم : واسه خودم متاسفم میلاد و متاسفم که عاشقه یه همچین پسری شدم

که عشق واسش معنی

نداره ، که حاله آدما واسش اهمیت نداره . میلاد میفهمی یا نه ؟ من به خاطر تو

به این روز افتادم . میبینی

باهام چیکار کردی ؟ با سرنوشته من بازی کردی . من دیگه هیچوقت ازدواج

نخواهم کرد . میبینی ؟ حالا من

شدم مثله گشته تو که نمیخواستی هیچوقت ازدواج کنی . میبینی چی به روزه

من آوردی . واست آرزوی

بدبختی نمیکنم اما آرزوی خوشبختی هم نمیکنم . بای .

 


نتونستم جلوی خودمو بگیرم و گوشیو ورداشتم تا بهش زنگ بزنم ، خیلی

سعی کردم که اینکارو نکنم اما نتونستم جلو خودمو بگیرم . میدونستم جواب

نمیده ها  اما بازم میخواستم که شانسمو امتحان کنم . پیش خودم میگفتم

اونکه دید من دیدمش که حلقه دستشه ، اونکه حال اونروز منو دید .

پس حتما جواب میده . گوشیو ورداشتم و شمارشو گرفتم ، خدا میدونه که

وقتی شروع کرد به بوق زدن قلب من چطوری داشت میزد . احساس میکردم

الانه که قلبم وایسه ، اما گوشیو جواب نداد  .

خیلی ناراحت شدم از دستش ، خیلی عصبانی شدم . بهش اس دادم :

خیلی نامردی میلاد ، فقط میخواستی منو دک کنی تا راحتتر بتونی

ازدواج کنی ؟! آخه تو مشکلت با من چی بود ؟ ها ؟ مشکلت چی بود که منو

نخواستی ؟! عشقه من انقدر واست کم بود که رفتی سراغه یکی دیگه ؟!

انقدر واسم ارزش قائل نشدی که حداقل خبر ازدواجتو خودت بهم بگی

نه اینکه خودم بفهمم ، یعنی اگه اونروز تو خیابون نمیدیدمش هیچوقت

نمیفهمیدم . اما بازم جواب نداد . یعنی از اول هم میدونستم جواب نمیده ها

اما فقط اس میدادم که حداقل پیامامو بخونه و خودم یکم خالی شم .

اگه اون حرفارو بهش نمیزدم میموند تو دلمو ، آخرش باعث میشد دق مرگ شم .

باید خودمو خالی میکردم . پر بودم از حرف . دوباره اس دادم :

بی وجدان میدونی چند وقته ازت خبر ندارم ؟! میدونی چقدر دلم واست 

تنگ شده ؟!! میدونی چقدر دلم واسه صدات تنگ شده ؟!! حتی دلم واسه

اس دادنت یه ذره شده . اگه میدونستی چقدر دلم واست تنگ شده هیچوقت

اینطوری باهام رفتار نمیکردی بی معرفت ، توکه میدونستی چقدر دوستت دارم

چرا ؟؟ آخه چرا ؟!!!!!

مگه نمیخواستی تنها باشی ؟! مگه ازم نخواسته بودی برم تا تنها بمونی ؟!

مگه قرار نبود هر وقت خواستی با کسی باشی بهم بگی ؟!!

پس چی شد ؟!!!!! چرا ؟؟ چرا من نه ؟ چرا یکی دیگه ؟

چرا حداقل لایق این ندونستیم که بخوای بهم خبر بدی ؟!! ها ؟!!!

بیشتر از این ناراحت بودم که چرا بهم خبر نداده بود .

وقتی این اس هارو بهش میدادم بغض داشتم  ، با کوچیکترین حرفی

بغضم میترکید . جواب نداد ، به هیچ کدوم از پیامام جواب نداد .

دوباره اس دادم : بی انصاف حداقل جواب تلفنمو بده بذار برای آخرین

بار صداتو بشنوم ، بذار حرفای آخرمو بهت بزنم ، یعنی سهم من از

این عشق انقدری نیست که بخوام حتی باهات خداحافظی کنم ؟!

دوباره زنگ زدم اما بازم جواب نداد    .

دلم براش تنگ شده بود ، میخواستم ببینمش ، صداشو بشنوم اما .

خدایااااااا یعنی واقعا میلاد نامزد داره ؟!!! 

حتی فکرش هم دیوونم میکرد .

فکره اینکه کسه دیگه ای جز من کنارش باشه .

مخصوصا شبا که میخواستم بخوابم این فکر و خیالا بیشتر میومد تو سرم .

اینکه یعنی الان کسی پیشش هست ؟! واااای خدایا از فکر کردن به این

موضوع واقعا دیوونه میشدم ، اینکه کسه دیگه ای جز من کنارش بخوابه ،

اینکه کسه دیگه ای بدنشو لمس کنه ، اینکه لبای خوشگلشو کسه دیگه ای 

جز من بوس کنه  . وااااااای نه . اصلا نمیتونستم به این چیزا فکر کنم .

حاضر بودم بمیرم اما یه همچین چیزی رو حتی تصور هم نکنم .

میمردم . واقعا میمردم اگه نامزدیش واقعیت داشت .

یکی از دوستام همش دلداریم میداد ، یادمه حتی یه شب که خانوادگی رفته

بودیم بیرون ، رفتیم بیشتر از 1 ساعت قدم زدیم و حرف زدیم ، وقتی

که باهاش حرف زدم احساس کردم خیلی سبک شدم . اونم خیلی حرف

زد ، خیلی از چیزایی که راجبه دوستم نمیدونستم رو اون شب فهمیدم .

اینکه اونم بدتر از من عاشق شده و طرف گذاشته رفته .

این دوستم همونیه که بهم پیشنهاد داد برم مغازه میلاد و ازش عطر بگیرم .

اما بقیه دوستام اصلا اینطوری نبودن ، هروقت میرفتم پیششون اگه بحث 

به میلاد کشیده میشد خیلی حرفا میزدن که ناراحت میشدم .

هر چقدر هم که بهشون میگفتم به من این حرفا رو نزنید من بدم میاد اما

بازم تا منو میدیدن شروع میکردن به گفتن اینکه بابا دیگه بیخیال ولش کن

تمومش کن دیگه انقدر بهش فکر نکن اون دیگه نامزد داره میفهمی

یا نه ؟ دیگه شورشو در نیار به زندگیت برس . زندگی ؟!!

خب منم داشتم به زندگیم میرسیدم دیگه . زندگیه من میلاد بود . 

گذشت .

تقریبا فکر کنم 2 ماهی گذشت و من هیچ خبری ازش نداشتم و دیگه

ندیدمش . اون موقع ها بهم میگفت که قراره بره تهران .

حدس میزدم که رفته باشه تهران .

تو این 2 ماه من فقط با خاطراتش زندگی میکردم . یادش تو ذهنم کمرنگ شده

بود اما از بین نرفته بود ، یعنی خودم نمیذاشتم که فراموش بشه .

عشقه من به میلاد یه جوری بود که دوست نداشتم فراموشش

کنم ، نمیخواستم . نه اینکه نشه ها . میشد ، اما من نمیخواستم فراموشش

کنم .

همون شبی که تو سریال حریم سلطان ابراهیم پاشا مرد ، دیگه بغض 

چند ماهه ی منم ترکید . گریه م گرفت ، گریه چه گریه ای   .

انقدر گریه کردم که بازم سر درد و معده درده اون شب اومد سراغم ، خدایا خیلی

حالم بد بود ، خــــــیلی . یه دل سیر گریه کردم . انقدر که چشمام سرخ شده بود

و احساس میکردم سرم سنگینه و الانه که سرم منفجر بشه .

من عاشق ابراهیم پاشا بودم و به خاطر شباهته زیادی که به میلاد 

داشت هر وقت اونو میدیم یاد میلاد میوفتادم ، پیش خودم گفتم خدایا خوده میلاد 

رو که ازم گرفتی ، یکیم که بود شبیه اون بود و با دیدنش آرامش میگرفتم

و یادش میوفتادم ، اونم ازم گرفتی ؟!!!!!!!!!

حال اون شبه منو فقط خدا میدونه و بس .

فردا شبش با خط یکی از دوستام بهش زنگ زدم ،

تا این بخواد جواب بده قلب من هزار دفعه وایساد .

قلبم داشت به شدت میزد ، نفسم بند اومده بود ، دستم داشت میلرزید .

تو فکره خودم بودم که یهو گوشیو برداشت  ، چند بار الو الو گفت

اما من حرف نزدم ، اولا که قدرت حرف زدن نداشتم دوما اگه حرف

میزدم و میلاد میفهمید که منم قطع میکرد .

وااااااااااااااااااااااااااااااااای

خدایا من صدای میلاد رو شنیدم ، اصلا باورم نمیشد ، دلم واسه صداش 

یه ذره شده بود .

انقدر خوشحال بودم که خوشحالیم رو فقط خدا میتونه درک کنه و بس .

دیگه بعد از اینکه قطع کردم نه زنگ زد و نه حتی اس داد که بپرسه شما .

خدایا عاشقه این اخلاقش بودم . یعنی حاضر بودم سرش با همه ی دنیا 

شرط ببندم  .

 


من نه از اینکه نامزد داره مطمئن بودم ، نه از اینکه نامزد نداره .

نمیدونستم .

بعضی وقتا که با خودم حرف میزدم به این نتیجه میرسیدم که نامزد نداره

اما بعضی وقتا هم میترسیدم از اینکه نکنه واقعا نامزد داشته باشه ؟!!

آخه با حرفایی که اون بهم زده بود اصلا جور در نمیومد .

اونی که همش میگفت نمیخواد با کسی باشه و میخواد تا آخر عمر تنها باشه

حالا چطور ممکنه که نامزد داشته باشه ؟!!!!

خب اون اگه میخواست ازدواج کنه ، پس مشکلش با من چی بووووود ؟!!

من هیچوقت میلاد رو به اجبار نخواستم که عاشقه خودم کنم .

دوست داشتم که عاشقم بشه اما هیچوقت زورش نکردم .

اصلا نمیشه که کسی رو به زور عاشق کرد . اما همیشه این حرفو بهش میزدم

بهش میگفتم که 

 اگه با من مشکل داری بگو . اگه مشکلت منم ، خب بگو .

اگه قابله حل باشه که حلش میکنم ، مثلا اگه مشکلش نوعه آرایشه من بود من

میتونستم آرایشمو تغییر بدم اما اگه با خوده من مشکل داشت و از من خوشش 

نمیومد ، دیگه نمیتونستم کاری بکنم .

اما من همیشه ازش میخواستم که این موضوع رو واسم روشن کنه 

ولی هیچوقت رک حرفش رو نمیزد

نه میگفت میخوامت ، نه میگفت که نمیخوامت .

من اگه تکلیفم معلوم میشد راحتتر میتونستم مشکلو حل کنم 

یا فراموشش کنم .

یکی دیگه از اخلاقای میلاد که خیلی ازش بدم میومد این بود که بعضی وقتا

سعی میکرد خودشو اونجوری که نیست نشون بده

و این خیلی چیزه بدیه

یه پسره غیرتی رو خیلی راحتتر میشه تحمل کرد تا یه پسری

که میخواد ادای پسرای غیرتی رو در بیاره . اونم تازه نه همیشه فقط بعضی 

وقتا .

مثلا یه بار یادمه جمعه با دوستم رفته بودم بیرون ، وقتی برگشتم خونه اس داد

کجایی چرا ازت خبری نیست چند روزیه ؟!!

(چند روز عمدا بهش اس ندادم تا ببینم اگه من بهش اس ندم ، اون اس میده یا نه) 

منم بهش گفتم هیچی وقتی تو اس نمیدی من واسه چی اس بدم

دوباره نوشت : پرسیدم کجایی ؟

منم نوشتم : با یکی از دوستام بیرون بودم همین الان رسیدم خونه .

در کمال تعجب وناباوری دیدم که نوشت : بیرون میری نباید قبلش بهم خبر بدی ؟

از این اس ام اسش خیلی تعجب کردم

چند بار پیامو خوندم که نکنه اشتباه خونده باشم و چند بار هم اسمه فرستنده

رو نگاه کردم که نکنه این یکی دیگه س که اس داده .

اما خودش بود که اس داده بود . واسش نوشتم : از کی تا حالا من وقتی بیرون 

میرم باید بهت خبر بدم ؟!!

گفت : هر وقت میری بیرون باید بهم بگی .

گفتم : من تا حالا از این کارا نکردم .

گفت : از این به بعد میکنی .

نمیدونستم این رفتارش خوب بود یا نه !!!!! نمیدونستم

باید خوشحال میشدم یا ناراحت .

اما مهم این بود که حرفش از ته دل نبود و راست نبود

اینکه بعضی وقتا سعی میکرد منو مهم جلوه بده بدم میومد .

من اصلا واسش مهم نبودم اما سعی میکرد که یه رفتاری کنه که مثلا

من واسش مهمم . این خیلی بیشتر منو اذیت میکرد .

اگه همیشه خوده واقعیش رو نشون میداد خیلی بهتر بود فکر کنم .

هیچ دختری از یه همچین رفتاری خوشش نمیاد .

 


عشق یه زخمیه که به قلب زده میشه و با مرور زمان هم خوب میشه 

از اینکه عاشقه میلاد بودم خوشحال بودم نمیدونم درست بود یا غلط اما حس افتخار بود برام

نه به میلاد ، به خودم افتخار میکردم که یه همچین عشقی رو تو وجودم پرورش داده بودم ، واقعا عاشق پسری

مثله میلاد شدن کاره هر کسی نبود و کاره آسونی هم نبود ، یعنی آسون بودا اما عاشق میلاد موندن کاره هر

کسی نبود اما من تونستم که عاشقش بمونم . با همه ی بداخلاقیاش با همه ی بی حسیش با همه ی بی

اهمیتی هاش ، اما من عاشقش موندم . واقعا بزرگترین مشکل من باهاش این بود که اصلا بهم اهمیت نمیداد

، همه ی بدیهاش رو میتونستم تحمل کنم اما این یکی رو اصلا نمیتونستم ، و این موضوع خیلی اذیتم میکرد ،

خیـــــــــلی . اصلا نمیتونستم تحمل کنم ، اصلا .

نه تنها من ، همه ی دخترا این حس رو درونشون دارن فقط من اینطوری نیستم ، با این تفاوت که حسه من

نسبت به بقیه ی دخترا خیلی بیشتر بود و رفتار میلاد هم نسبت به بقیه پسرا خیلی خیلی خیـــــلی کمتر بود .

این یه چیز طبیعیه که دخترا دوست دارن پسرا بهشون اهمیت بدن و این موضوع اصلا هم چیز سخت و عجیبی

نیست . و تو همه ی رابطه ها هم این موضوع هست ، حالا چه راست چه دروغ ، مهم اینه که تو همه ی رابطه

ها هست اما بین ما .

بین ما متاسفانه یه همچین چیزی نبود

تنها چیزی که من بیشتر از همه ازش ناراحت میشدم ، اما کاری نمیتونستم بکنم ، منی که بیشتر از بقیه ی

دخترا دوست داشتم پسری که دوسش دارم بهم اهمیت بده بهم اهمیت نمیداد ، حتی در حده بقیه پسرا هم

این کار رو نمیکرد . من دوست داشتم واسش مهم باشم ، دوست داشتم روم حساس باشه ، دوست داشتم

نوعه پوششم واسش مهم باشه ، رفت و آمدم واسش مهم باشه ، اینکه با کیا دوستم واسش مهم باشه ،

اینکه کجا میرم و با کی میرم واسش مهم باشه ، اما نبود . حتی یه ذره . نبود واقعا واسش مهم نبود ، یعنی

من واسش مهم نبودم ، مهم نبودم که هیچ ، خیلی هم بی اهمیت بودم . یعنی حتی اگه منو بیرون با یه پسر

میدید ناراحت نمیشد که هیچ خیلی ام خوشحال میشد . یعنی غیرت تا این حد .

من همیشه دوست داشتم یه آدم با غیرت گیرم بیاد نه بی غیرت اما متاسفانه بی غیرتش گیرم اومد .

فقط خدا میدونه که سر این موضوع من چقدر گریه کردم و چقدر مریض شدم و چقدر حسرت دوستام رو کشیدم

و حسرتشون رو خوردم .

یعنی بیشتر از اینکه چرا دوستم نداره ناراحت باشم ، از اینکه چرا واسش مهم نبودم ناراحت بودم . چون کلا

آدمه غیرتی ای نبود واسه همین هم حتی اگه میخواست که الکی نقشه آدمای غیرتی رو بازی کنه ، بازم

نمیتونست ، چون بلد نبود . زور که نبود ، زوری که نمیتونستم رو خودم حساسش کنم . با اینکه بعضی وقتها

بهش میگفتم ، حتی اگه از اون به بعد هم میخواست الکی روم حساس بشه دیگه فایده نداشت اما

بازم اینکارو نمیکرد . از اینکه این حرفو بهش میزدم خیلی عصبانی میشدا ، خیــــــــلی ، اما بازم کاری نمیکرد .

ولی عصبانیتشو دوست داشتم ، خیلی دوست داشتم که عصبانیش کنم ، وقتی که عصبانی میشد خیلی

خیلی خوشگلتر میشد ، اصلا وقتی که عصبانی میشد یه جور دیگه دوسش داشتم ، هر چی از حسه خودم

نسبت به موقعی که عصبانی میشد بگم کم گفتم  اصلا عاشق همین عصبانیتش شدم دیگه ، بعضی از پسرا

عصبانی هم که بشن انگار دارن میخندن اما میلاده من حتی وقتی عادی هم بود انگار که اخم کرده بود و من

خیلی خوشم میومد ، اصلا وقتی که عصبانی میشد احساس میکردم بیشتر دوسش دارم ، یه جذبه و ابهته

خاصی داشت قیافش که منو بیشتر عاشقه خودش میکرد یعنی دیوونه ی جذبه و ابهتشو اخم کردنش بودم

واسه همین دوس داشتم عصبانیش کنم چون خیلی خوشگلتر میشد ، چیزی که من تو قیافه ی هیچ پسری تا

الان ندیدم و از اینکه میلاد یه همچین قیافه ای داشت خیلی خوشحال بودم. دیوانه وار عاشق این بودم که

عصبانیش کنم ، یعنی مواقعی که عصبانیش میکردم و متوجه میشدم که عصبانی شده خیلی خوشحال

میشدم 

قیافه میلاد وقتی که عصبانی میشد خیلی لذت بخش بود برام ، دلم میخواست وقتی که عصبانیه بپرم بغلش و

هی اذیتش کنم ، اذیت کردن پسرا تو اوج عصبانیتشون خیلی حال میده . کلافه میشن . من این کلافگی میلاد

رو دوست داشتم . دوست داشتم وقتی که عصبانیه بپرم بغلشو  بشینم رو پاهاش و هی دست بکشم به

موهاش و موهاش رو خراب کنم و با ریشش ور برم و انقدر سر به سرش بذارم  تا آخر بالاخره  

کلافه بشه و  یه چیزی بهم بگه یا یه حرکتی بکنه ، آخ که من چقدر ریشش رو دوست داشتم ، همیشه بهش

میگفتم  تو خودت یه طرف  ، ریشت یه طرف دیگه . ولی در کل عصبانی کردنش خیلی حسه خوبی بود .

همیشه سعی میکردم  یه بهونه پیدا کنم  تا عصبانیش کنم . هر چند که اون بهونه هر چیزی میتونست باشه

جز پسرا و منم همیشه دوست داشتم سره  پسرا عصبانیش کنم اما هیچوقت این اتفاق نیوفتاد .

امیدوارم که بعدا بیوفته  .

 

البته تا زمانی که چیزی به اسمه غیرت توش  بوجود نیاد این اتفاق نمیوفته .

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کلینیک گفتاردرمانی و کاردرمانی گرگان