محل تبلیغات شما
نتونستم جلوی خودمو بگیرم و گوشیو ورداشتم تا بهش زنگ بزنم ، خیلی

سعی کردم که اینکارو نکنم اما نتونستم جلو خودمو بگیرم . میدونستم جواب

نمیده ها  اما بازم میخواستم که شانسمو امتحان کنم . پیش خودم میگفتم

اونکه دید من دیدمش که حلقه دستشه ، اونکه حال اونروز منو دید .

پس حتما جواب میده . گوشیو ورداشتم و شمارشو گرفتم ، خدا میدونه که

وقتی شروع کرد به بوق زدن قلب من چطوری داشت میزد . احساس میکردم

الانه که قلبم وایسه ، اما گوشیو جواب نداد  .

خیلی ناراحت شدم از دستش ، خیلی عصبانی شدم . بهش اس دادم :

خیلی نامردی میلاد ، فقط میخواستی منو دک کنی تا راحتتر بتونی

ازدواج کنی ؟! آخه تو مشکلت با من چی بود ؟ ها ؟ مشکلت چی بود که منو

نخواستی ؟! عشقه من انقدر واست کم بود که رفتی سراغه یکی دیگه ؟!

انقدر واسم ارزش قائل نشدی که حداقل خبر ازدواجتو خودت بهم بگی

نه اینکه خودم بفهمم ، یعنی اگه اونروز تو خیابون نمیدیدمش هیچوقت

نمیفهمیدم . اما بازم جواب نداد . یعنی از اول هم میدونستم جواب نمیده ها

اما فقط اس میدادم که حداقل پیامامو بخونه و خودم یکم خالی شم .

اگه اون حرفارو بهش نمیزدم میموند تو دلمو ، آخرش باعث میشد دق مرگ شم .

باید خودمو خالی میکردم . پر بودم از حرف . دوباره اس دادم :

بی وجدان میدونی چند وقته ازت خبر ندارم ؟! میدونی چقدر دلم واست 

تنگ شده ؟!! میدونی چقدر دلم واسه صدات تنگ شده ؟!! حتی دلم واسه

اس دادنت یه ذره شده . اگه میدونستی چقدر دلم واست تنگ شده هیچوقت

اینطوری باهام رفتار نمیکردی بی معرفت ، توکه میدونستی چقدر دوستت دارم

چرا ؟؟ آخه چرا ؟!!!!!

مگه نمیخواستی تنها باشی ؟! مگه ازم نخواسته بودی برم تا تنها بمونی ؟!

مگه قرار نبود هر وقت خواستی با کسی باشی بهم بگی ؟!!

پس چی شد ؟!!!!! چرا ؟؟ چرا من نه ؟ چرا یکی دیگه ؟

چرا حداقل لایق این ندونستیم که بخوای بهم خبر بدی ؟!! ها ؟!!!

بیشتر از این ناراحت بودم که چرا بهم خبر نداده بود .

وقتی این اس هارو بهش میدادم بغض داشتم  ، با کوچیکترین حرفی

بغضم میترکید . جواب نداد ، به هیچ کدوم از پیامام جواب نداد .

دوباره اس دادم : بی انصاف حداقل جواب تلفنمو بده بذار برای آخرین

بار صداتو بشنوم ، بذار حرفای آخرمو بهت بزنم ، یعنی سهم من از

این عشق انقدری نیست که بخوام حتی باهات خداحافظی کنم ؟!

دوباره زنگ زدم اما بازم جواب نداد    .

دلم براش تنگ شده بود ، میخواستم ببینمش ، صداشو بشنوم اما .

خدایااااااا یعنی واقعا میلاد نامزد داره ؟!!! 

حتی فکرش هم دیوونم میکرد .

فکره اینکه کسه دیگه ای جز من کنارش باشه .

مخصوصا شبا که میخواستم بخوابم این فکر و خیالا بیشتر میومد تو سرم .

اینکه یعنی الان کسی پیشش هست ؟! واااای خدایا از فکر کردن به این

موضوع واقعا دیوونه میشدم ، اینکه کسه دیگه ای جز من کنارش بخوابه ،

اینکه کسه دیگه ای بدنشو لمس کنه ، اینکه لبای خوشگلشو کسه دیگه ای 

جز من بوس کنه  . وااااااای نه . اصلا نمیتونستم به این چیزا فکر کنم .

حاضر بودم بمیرم اما یه همچین چیزی رو حتی تصور هم نکنم .

میمردم . واقعا میمردم اگه نامزدیش واقعیت داشت .

یکی از دوستام همش دلداریم میداد ، یادمه حتی یه شب که خانوادگی رفته

بودیم بیرون ، رفتیم بیشتر از 1 ساعت قدم زدیم و حرف زدیم ، وقتی

که باهاش حرف زدم احساس کردم خیلی سبک شدم . اونم خیلی حرف

زد ، خیلی از چیزایی که راجبه دوستم نمیدونستم رو اون شب فهمیدم .

اینکه اونم بدتر از من عاشق شده و طرف گذاشته رفته .

این دوستم همونیه که بهم پیشنهاد داد برم مغازه میلاد و ازش عطر بگیرم .

اما بقیه دوستام اصلا اینطوری نبودن ، هروقت میرفتم پیششون اگه بحث 

به میلاد کشیده میشد خیلی حرفا میزدن که ناراحت میشدم .

هر چقدر هم که بهشون میگفتم به من این حرفا رو نزنید من بدم میاد اما

بازم تا منو میدیدن شروع میکردن به گفتن اینکه بابا دیگه بیخیال ولش کن

تمومش کن دیگه انقدر بهش فکر نکن اون دیگه نامزد داره میفهمی

یا نه ؟ دیگه شورشو در نیار به زندگیت برس . زندگی ؟!!

خب منم داشتم به زندگیم میرسیدم دیگه . زندگیه من میلاد بود . 

گذشت .

تقریبا فکر کنم 2 ماهی گذشت و من هیچ خبری ازش نداشتم و دیگه

ندیدمش . اون موقع ها بهم میگفت که قراره بره تهران .

حدس میزدم که رفته باشه تهران .

تو این 2 ماه من فقط با خاطراتش زندگی میکردم . یادش تو ذهنم کمرنگ شده

بود اما از بین نرفته بود ، یعنی خودم نمیذاشتم که فراموش بشه .

عشقه من به میلاد یه جوری بود که دوست نداشتم فراموشش

کنم ، نمیخواستم . نه اینکه نشه ها . میشد ، اما من نمیخواستم فراموشش

کنم .

همون شبی که تو سریال حریم سلطان ابراهیم پاشا مرد ، دیگه بغض 

چند ماهه ی منم ترکید . گریه م گرفت ، گریه چه گریه ای   .

انقدر گریه کردم که بازم سر درد و معده درده اون شب اومد سراغم ، خدایا خیلی

حالم بد بود ، خــــــیلی . یه دل سیر گریه کردم . انقدر که چشمام سرخ شده بود

و احساس میکردم سرم سنگینه و الانه که سرم منفجر بشه .

من عاشق ابراهیم پاشا بودم و به خاطر شباهته زیادی که به میلاد 

داشت هر وقت اونو میدیم یاد میلاد میوفتادم ، پیش خودم گفتم خدایا خوده میلاد 

رو که ازم گرفتی ، یکیم که بود شبیه اون بود و با دیدنش آرامش میگرفتم

و یادش میوفتادم ، اونم ازم گرفتی ؟!!!!!!!!!

حال اون شبه منو فقط خدا میدونه و بس .

فردا شبش با خط یکی از دوستام بهش زنگ زدم ،

تا این بخواد جواب بده قلب من هزار دفعه وایساد .

قلبم داشت به شدت میزد ، نفسم بند اومده بود ، دستم داشت میلرزید .

تو فکره خودم بودم که یهو گوشیو برداشت  ، چند بار الو الو گفت

اما من حرف نزدم ، اولا که قدرت حرف زدن نداشتم دوما اگه حرف

میزدم و میلاد میفهمید که منم قطع میکرد .

وااااااااااااااااااااااااااااااااای

خدایا من صدای میلاد رو شنیدم ، اصلا باورم نمیشد ، دلم واسه صداش 

یه ذره شده بود .

انقدر خوشحال بودم که خوشحالیم رو فقط خدا میتونه درک کنه و بس .

دیگه بعد از اینکه قطع کردم نه زنگ زد و نه حتی اس داد که بپرسه شما .

خدایا عاشقه این اخلاقش بودم . یعنی حاضر بودم سرش با همه ی دنیا 

شرط ببندم  .

 

میخوام از عشقم بگم 17

میخوام از عشقم بگم 16

میخوام از عشقم بگم 15

، ,؟ ,جواب ,اینکه ,خیلی ,میلاد ,شده بود ,تنگ شده ,بود ، ,کسه دیگه ,دیگه ای

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها